عتیقهفروشی، در روستایی به منزل
رعیتی ساده وارد شد.
دید كاسهای نفیس و قدیمی دارد كه در گوشهای افتاده و گربه
در آن آب میخورد. دید اگر قیمت كاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی
بر آن مینهد.
لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من
بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یك درهم.
رعیت گربه را گرفت و به دست
عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی
گفت: عموجان این گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است
كاسه آب را هم به من بفروشی.
رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه ام فروشی نیست.!!!!
برچسبها: داستان
ارسال در تاريخ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰ توسط احمد سلیمانی